Wednesday, July 4, 2007

داستان های خاله سوسکه از محمد جون


روزی بو دروزگاری مملی قصه های ما هوای ایتالیا به سرش زد و رفت ایتالیا



اونجا سخنرانی قرایی کرد و رفت توکوچه چندتا دختر و زن وایساده بودن تو کوچه


اونم انگار نه اینکه مسلمونه یه راست رفت و با دخترا دست داد حتی به پیرزنه هم رحم نکرد و با اونم دست داد
به اون دختره بدجوری زل زده بود بی...حیا
آقا گاوه که گاوم بود از این کار محمد جون خیلی ناراحت بود و رفت و به مرغ و خروسای ایتالیا گفت


مرغ و خروسای ایتالیا هم لباساشونو پوشیدن و آماده تظاهرات شدنو اونا گفتن مافیا رو ولش خاتمیو بگیر که دخترامونو


اما دیگه توجیهات و دروغا و تکذیبای الکی مملی و بروبچ دوم خرداد هیچ فایده ای نداشت که نداشت حتی با کمک روزنامه های مزدورچلغوزیشون